سلام نجمه پرتویی متولد 1365 در شهریار هستم. تا قبل از ازدواج اضافه وزن داشتم ولی خیلی زیاد نبود. بعد از ازدواج به علت عملی که انجام دادم چاقی من بیشتر شد، ولی باز هم با چاقی خودم مشکل نداشتم. چون کمی پرخور بودم و 3 دوره یک ماهه هر روز باید 4 عدد آمپول هورمونی تزریق میکردم وزنم در مدت پنج ماه از 80 کیلوگرم به 107 کیلوگرم رسید. انتخاب لباس برایم دشوار شده بود و لباسی که دلم میخواست رو نمیتوانستم تهیه کنم. مجبور بودم لباسهایی که مناسب سنم نبود را انتخاب کنم.
چهره ام از سنم بیشتر نشان می داد. یک روز با برادرم که فاصله سنی 5 ساله داشتم بیرون بودیم فروشنده ای تصور کرد که برادرم پسرم هستند، ناراحت شدم. اصلاً دوست نداشتم با همسرم بیرون بروم چون همه فکر میکردند که من بزرگتر از شوهرم هستم. از اینکه تا این حد سنم زیاد نشان داده میشد عذاب میکشیدم.
خواهرم و دوستانم به من می گفتند لاغر شو تا بتونی لباسهای خوب بپوشی، سالم شی، سنت جوانتر نشون بده؛ ولی میگفتم من هرگز نمیتونم لاغر بشم. همه که نباید لاغر باشند. چون اراده نداشتم اینجوری خودم رو توجیه میکردم ولی همیشه خودم از ته دل ناراحت اضافه وزنم بودم و آرزوی لاغری داشتم. به خاطر چاقیام ضربان قلبم بالا بود و تپش قلب داشتم. از پله نمیتونستم راحت بالا برم یا حتی نمازم رو راحت بخونم. از زانو درد مجبور بودم در سن 25 سالگی نمازم رو نشسته بخونم. مهمونی و عروسی اصلاً نمی رفتم. برای خریدن یک لباس داخل مغازه نشده فروشنده میگفت سایز شما نداریم.
پشت گردنم توده چربی جمع شده بود. با اینکه منو برای عمل بیهوش کردند ولی به علت چاق زیادی که داشتم پزشکم موفق به عمل کردن من نشد. تصمیم گرفتم برای لاغری کاری انجام دهم. به چندین متخصص تغذیه مراجعه کردم. هیچ کدام را بیشتر از دو جلسه ادامه ندادم. به علت درد زانو امکان ورزش و پیاده روی رو نداشتم پس فقط غذام رو کم کردم و آب زیادی مصرف کردم. در یک هفته فقط 200 گرم لاغر شدم. چون همیشه حرفی مثل تو چاقی بهت میاد، لاغر هم بشی دوباره سریع چاق میشی و … خیلی روم اثر میگذاشت، از ادامه رژیم منصرف میشدم.
یک روز دوستم منزلمون مهمان بود. بحث چاقی شد به من گفت تا کی میخواهی اینجوری چاق بمونی! لباسهای مزخرف که مناسب سنت نیست بپوشی، از اینکه کنار من راه بری اصلاً احساس خوبی ندارم. اگر خودتو لاغر کنی بهترین تیپها رو می زنی و هرچی دلت بخواد رو میخری. هر طور دلت بخواهد عکس میندازی. حرفهای دوستم منو ناراحت کرد که چرا باید چاق باشم که این حرف ها رو بشنوم. تصمیم گرفتم لاغر شم. خواهرم به کیمیا مراجعه کرده بود و حدود 25 کیلو لاغر شده بود. به کیمیا مراجعه کردم. مشاورم گفت 45 کیلو اضافه وزن داری. صحبت های مشاورم خیلی روی من اثر گذاشت و برای اولین بار تصمیم جدی برای کاهش وزن گرفتم.
یک هفته اول رژیم کمی برایم سخت بود. همش دو دل بودم که ادامه بدم یا رهایش کنم. ولی دوستم خیلی به من روحیه می داد و منو برای رژیم گرفتن تشویق میکرد. دو هفته اول 3 کیلو لاغر شدم و این برای من انگیزه خیلی بزرگی شد. بعد از پنج ماه حدود 20 کیلو لاغر شده بودم. انگار یک نفر از من جدا شده بود و سبکتر شدم. نماز خواندنم راحت شده بود. نفس کشیدن و تپش قلبم بهتر شده بود. هر جا که میرفتم تشویقم میکردند که خیلی خوب شدی، قشنگتر شدی. فقط اونایی که خودشون خیلی چاق بودند میگفتند دیگه کافیه. الان که 11 ماه از رژیمم گذشته، موفق به کاهش 37 کیلو شدم. یعنی از وزن 107 کیلو به 70 کیلو رسیده ام.