سلام محمد باقری هستم و در سال 1357 و در شهر عجب شیر (آذربایجان شرقی) به دنیا آمدم. تا ابتدای دبیرستان اضافه وزن زیادی نداشتم؛ ولی با شروع دوران دبیرستان، اختلاف وزنی من با دیگران بیشتر شد و به طور واضحی چاق شدم. موقع خدمت سربازی وزنم بالای 100 کیلو بود و اکثر مراسم و آموزشها را به خاطر وزن زیادم نمیتونستم انجام دهم. مثلا موقع رژه کل برنامه را به هم میزدم و گروهان امکان آرایش درست، برای رژه را پیدا نمیکرد. بالاخره بعد از 3 ماه موفق شدم به خاطر ضعف چشمانم معافیت پزشکی بگیرم و از سربازی خلاص شم.
بعد از سربازی برای کار به تهران رفتم. اونجا خیلی اذیت شدم. موقع سوار و پیاده شدن از تاکسی و مترو مشکل داشتم. بیشتر، صندلی جلو ماشین میشستم تا مجبور به پیاده و سوار شدن مجدد برای مسافر دیگر نباشم. حتی میدیدم تو خیابان مردم منو نگاه میکنن و میخندن. بعد از مدتی به عجب شیر برگشتم. 130 کیلو رو راحت داشتم. تو شرکت فولاد استخدام شدم. حتی برای صندلی که روش بشینم مشکل داشتم. باید حتما صندلیای باشه که تحمل وزن بالای 130 کیلو رو داشته باشه.
ازدواج که کردم وزنم140 کیلو بود. خیاطی که لباس دامادی منو دوخته بود به شوخی پاشو تو آستین کت من میکرد و میگفت: “دست تو اندازهی پای منه”. درسته که من به اون شوخی میخندیدم ولی ته دلم ناراحت بود و زجر میکشیدم. حدود یک سال بعد از ازدواجم تصمیم گرفتم وزنم را کم کنم چون پزشک محل کارمان گوشزد کرد که اگر وزنم رو کم نکنم باید آماده بیماریهای دیابت، قلبی، فشار خون و… باشم. این صحبتها جرقهای شد برای وزن کم کردنم.
یکی از دوستانم که وزنشو کم کرده بود گفت: نون و برنج رو حذف کن. منم شروع کردم. بعد از یک ماه، حدود 4-5 کیلو کم کردم ولی اگر حتی نیم ساعت از موقع نهارم میگذشت، بدنم سست میشد و عرق سردی میکردم و بیحال میشدم. پزشک ادارمون منو معاینه کرد و گفت: قند خونت میافته، اگر میخوای خودکشی کنی، راههای بهتری هم هست! از این راه منصرف شدم.
یکی دیگه طناب زدن رو توصیه کرد. کلی هم دلیل الکی برام آورد که مفیده. منم باور کردم و طناب خریدم و شروع کردم طناب زدن. کمتر از یک هفته تونستم اجراش کنم اونم حداکثر 20 بار. چون به زانوهام فشار میاومد. تازه صاحب خونمون که طبقه بالای ما بود، کنجکاو شده بود که چرا خونهاش میلرزه! خانومش از خانومم خواسته بود که بی خیال طناب زدن بشم.
بعد خودم به فکرم رسید که که پیاده روی کنم. حدود یک ساعت، صبح ها پیاده روی آهسته میکردم. وقتی به شرکت میرسیدم 2 برابر قبل صبحانه میخوردم. اونجا هم همکارا گفتند: شما پیاده روی رو ولش کنی برات بهتره. چون دو برابر داره وزنت میره بالا.
یک روز یکی از همکاران ادارمون مصاحبه آقای رضا حاتمی رو در مجله روزهای زندگی برام آورد. من هم تماس گرفتم و به کیمیا در تبریز مراجعه کردم. اونجا فرمهای خاص رژیم رو پر کردم. 150 کیلو بودم و به من گفتند که 60 کیلو اضافه وزن دارم و تو جلسه آموزشی شرکت کردم. وقتی وارد شدم احساس کردم همشون خوشحال شدن و به خودشون امیدوار شدن چون نسبت به من، اونها لاغر بودند.
رژیمم رو شروع کردم. بعد از ده روز که مراجعه کردم 3 کیلو کم کرده بودم. خیلی کیف کردم چون هم میخوردم، هم میان وعده داشتم. فقط هله هولههام حذف شده بود. هر ماه حدود 5 کیلو کم میکردم. با اینکه مسافرت میرفتم ولی خوشبختانه رژیم رو تنظیم و رعایت میکردم. یکی از مشکلاتم تو دوران رژیم گشاد شدن لباسام بود. هر سری میدادم خیاط کوچیکشون میکرد. آخر سر هم خیاط شاکی شد و گفت: ولش کن، آخر رژیمت میای برات لباس می دوزم.
الان به وزن 92 کیلو رسیدم. 58 کیلو در مدت 12 ماه کم کردم. بعضی از مهمونها که خونمون میان، اصرار میکنند که لباسهای زمان چاقیمو بپوشم. من هم میپوشم و با اونها کلی میخندیم. قبلا در هر جمعی انگشت نما بودم، مثلا تو مترو اکثرا میدیدم دارن من رو میپان ولی الان مثل بقیه مردمم. خیلی عادی و کسی متوجه من نیست. لباسی که دلم میخواد، رنگ و مدلش رو انتخاب میکنم. روحیه من کاملا بهتر شده، قبلا خیلی زود رنج بودم ولی خوشبختانه الان عادی شدم. ,وقتی یک فرد چاق رو که میبینم دلم میخواد جلوش رو بگیرم و بهش بگم که من راهش رو بلدم که لاغر بشی. چون میدونم چقدر زجر میکشه.