سلام مهرداد عمادی متولد 1359 در شهر ساری و ساکن شهریار هستم. تا پایان دوره دبستان وزنم طبیعی بود و با شروع دوره راهنمایی به علت پرخوری چاقیم شروع شد و حداقل 20 کیلو از بقیه چاق‌تر بودم. در دوره دبیرستان وزنم تا 84 کیلو هم رسید. با وزن 84 کیلو دیپلم گرفتم و به سربازی رفتم. مشکلات من از همان روز اول آموزشی شروع شد. مسئول گروهان من وچند نفر چاق دیگه رو از بقیه جدا کرد که حدود هفت و هشت نفر بودیم و گفت باید شما ها رو هم تمرین بیشتر بدم و هم غذای کمتر تا مثل بقیه بشین، بتونید کارهای خدمت رو انجام بدید.

 

بعد از بیست روز از شروع دوره آموزشی به گروه موزیک رفتم تا از زیر تنبیه‌ها و ورزش‌ها فرار کنم. چون خورد و خوراک و استراحتم بیشتر از قبل بود، وزنم بعداز دوره آموزشی نه تنها کم نشد که به وزن 91 کیلو هم رسیدم. ادامه سربازی‌ام در فروشگاه اتکا فروشنده بودم و بعد از اتمام سربازی به وزن 105 کیلوگرم رسیدم.

 

از ساری به تهران آمدم و در ایران خوردرو مشغول به کار شدم. همیشه یک قابلمه غذا با خودم می‌بردم و اضافه بر ناهاری که شرکت به ما می‌داد، می‌خوردم. تخمه و میوه هم همیشه همراه داشتم. دو سال و نیم که آنجا بودم به وزن 115 کیلو رسیدم. وقتی ازدواج کردم 24 سال سن، قد 170 سانتی متر و وزنم 115 کیلو بود. به تنهایی برای خرید کت و شلوار دامادی رفتم تا کسی همراهم نباشه که به خاطر چاقی‌ام منو مسخره کنه ولی اصلاً لباسی که دلم می‌خواست اندازه‌ا‌م نبود و مجبور شدم به خیاط سفارش بدم.

 

 

فوتبال رو خیلی دوست داشتم و چون چاق بودم و نفس کم می‌آوردم منو داخل دروازه می‌ذاشتند.کم کم فشار اطرافیان و خانواده‌ام موجب شد که تصمیم بگیرم لاغر شم. پیاده روی می‌کردم. برنج رو حذف کردم و شام نمی‌خوردم و به جای آن فقط سالاد می‌خوردم. هفت هشت ماه این کار رو ادامه دادم و شش کیلو بیشتر کم نکردم و دچار سردرد شدم. خسته شدم و بی‌خیال لاغری و کاملا نا امید شدم و دیگه حتی تصور اینکه لاغر شم را نمی‌کردم چون از نظر من نشدنی بود.

 

بعد از یکسال وزنم به 118 کیلو رسید. پا درد و کمر دردم شروع شد. شب‌ها از بس صدای خرو پف من بلند بود همسرم شاکی شده بود. برای سفر به شمال رفتیم. یک عکس خانمم از من کنار دریا گرفت که وقتی عکسم رو دیدم از چاقی خودم ترسیدم. به مراسم عروسی یکی از دوستان رفتم. یکی از دوستانم در آنجا به من گفت مهرداد چقدر چاق شدی؟ نکنه بری تهران بترکی صداش تا اینجا بیاد! بقیه دوستان هم خندیدند. به من خیلی برخورد و ناراحت شدم و همانجا تصمیم گرفتم لاغر شم.

 

به تهران برگشتم. قبلا مصاحبه‌های افراد موفق لاغری را در مجله روزهای زندگی می‌خواندم ولی باور نمی‌کردم. از خانمم پرسیدم اگر به کیمیا زنگ بزنم، به نظرت امکان داره من هم یک روزی مثل اونا بشم. خانمم گفت زنگ بزن سوال کن. تماس گرفتم و نوبت گرفتم و به کیمیا مراجعه کردم. از مشاوره تغذیه‌ام پرسیدم امکان داره لاغر بشم. گفتند ما کمکت می‌کنیم ولی تلاش خودت هم لازمه و همانجا به خودم قول دادم که باید لاغر شوم.

 

یک جلسه آموزش تغذیه برام گذاشتند و رژیمم را شروع کردم. ماه اول برام سخت بود. چون همه هر چقدر دلشون می‌خواست می‌خوردند ولی من باید به اندازه غذا می‌خوردم. ماه اول 6 کیلو کم کرده بودم. واقعا خوشحال شدم چون قبلا توی هشت ماه این وزن رو کم کرده بودم ولی الان در یک ماه. از خوشحالی نفهمیدم چطوری از مطب بیرون رفتم! با خودم گفتم پس میشه لاغر شد و ادامه دادم. حتی مهمانی که می‌رفتم، رژیمم رو رعایت می‌کردم. هرباری که مراجعه می‌کردم و می‌دیدم وزنم کم شده اشتیاقم برای رژیم بیشتر می‌شد و لحظه شماری می‌کردم که به مطب برم و وزن جدیدم رو بگیرم.

 

یه زمانی وزن کمتر از 100 کیلو برایم آرزو بود که خدا رو شکر به آن رسیدم. فقط منتظر بودم تا خودم رو به افرادی که منو مسخره می‌کردند نشون بدم و بگم دیدید تونستم لاغر بشم! بعد از یک سال وزنم از 118 به 82 کیلو رسید. کاهش 36 کیلو در مدت 12 ماه. الان فرد چاقی رو که می‌بینم دلم می‌سوزه چون به یاد خودم می‌افتم. چاقی برای من جز مسخره شدن فایده‌ای نداشت. برای همین به چاق‌ها میگم شما هم می‌تونید لاغر شوید. منم مثل شما، حتی بدتر از شما چاق بودم ولی اراده کردم و لاغر شدم.

 

از همسرم تشکر ویژه‌ای دارم چون اگر ایشان نبودند امکان لاغر شدن را نداشتم و ایشان جلوی هوس خوردن مرا می‌گرفتند. از کارشناس تغذیه‌ام که با تشویق‌هایشان مرا برای لاغری و ادامه دادن رژیم کاملا با انگیزه و امیدوار می‌کردند هم تشکر می‌کنم. الان حتی عکس چاقی خودم رو نمی‌شناسم. همه لباس‌های چاقی‌ام رو دور ریختم. هر لباسی دلم بخواد اندازه‌ام میشه. پادرد، کمر درد، خروپفم کاملاٌ تموم شده. الان فوتبال در پست دفاع بازی می‌کنم و به خاطر کم تحرکی و کم آوردن نفس، درون دروازه نیستم.